خدای خوبم ...... خدایا خوشحالم که با کبوتر ها دوستم و حرف گنجشکها را میفهمم و از باران تند بهار فرار نمیکنم خوشحالم که تو را هنگام روشن کردن یک شمع و آب دادن گلهای ارکیده به یاد می آورم خدایا هر وقت دلم برایت تنگ میشود به جادر نماز سپیدم مینگرم و دستهایم را روی ستاره ها میکشم و با خودم میگویم جه میشد من از آسمان به زمین نمی آمدم ؟ جه میشد من هم مثل فرشته ها روز و شب دور و بر تو میگشتم . راستی آنها با جه زبانی با تو حرف میزنند ؟آیا می دانند عشق را جگونه مینویسند ؟آیا میدانند دل عاشق جه رنگی است ؟ آیا میتوانند گریه کنند ؟ خدایا دستهایم خالی است . همه سرمایه من چند قطره اشک و چند کلمه نا ...