اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

برای مرجانم

    مرجان عزیزم   در اسمان ابی زندگیم       تو تک ستاره عمرمی                                   دوستت دارم بهترینم             تمام هستی زندگی ام                      ...
6 اسفند 1392

برترین حس

  دردانه معصوم مادر،پسرم     هر روزی که از داشتنت  لمس حضورت و هیجان بودنت می گذرد بیش از پیش مهرت در تار و پود وجودم ریشه می کند و عمیقتر درک می کنم که  نیاورد روزی را که خدا پدری و مادری را به فرزندش بیازماید دیگر تمام وجودم شده ای؛ با تو به خواب می روم ،  رویا می بینم ، ودر تمام لحظات آرامشم نیمه هوشیار و بیدار لمس ، بودنت را حس می کنم مادر، با تو برمی خیزم به حضورت بعد از سلام به خدا سلام می گویم  سلامتیت را التماس می کنم ؛ و تورا به دستان توانگرش می سپارم. به گمانم همین ها یعنی مادر شدن ؛ یعنی تفاوت این لحظه ها با تمام لحظه های دیگر تجربه شده ...
5 اسفند 1392

حرف دل

خدای خوبم ......   خدایا خوشحالم که با کبوتر ها دوستم و حرف گنجشکها را میفهمم و از باران تند بهار فرار نمیکنم خوشحالم که تو را هنگام روشن کردن یک شمع و آب دادن گلهای ارکیده به یاد می آورم خدایا هر وقت دلم برایت تنگ میشود به جادر نماز سپیدم مینگرم و دستهایم را روی ستاره ها میکشم و با خودم میگویم جه میشد من از آسمان به زمین نمی آمدم ؟ جه میشد من هم مثل فرشته ها روز و شب دور و بر تو میگشتم . راستی آنها با جه زبانی با تو حرف میزنند ؟آیا می دانند عشق را جگونه مینویسند ؟آیا میدانند دل عاشق جه رنگی است ؟ آیا میتوانند گریه کنند ؟   خدایا دستهایم خالی است . همه سرمایه من چند قطره اشک و چند کلمه نا ...
30 بهمن 1392

راز بندگی

خدایا تمام زیبایی دنیایت درخشندگی مرواریدهایت بوی مست کننده ی گل هایت و ابی بودن اسمانت ونماز های خیس از اشک هایم همه را فراموش کن فقط گوش سپار میخواهم رازی گویم که زخمش ازارم میدهد خدایا دوستت دارم ای رب من واین همان رازیست که به بخاطرش برایت زندگی میکنم   ...
5 بهمن 1392

رویا بابا برا 9ماه دیگه

خوشگل بابایی سلام عشق من                                        ٩ماه دیگه تو خونمی                                    همدم اشیونه امی   امید مامانی ,تاج سر بابایی زود بیا ک میخوایم ٣تایی باهم کلی خوش بگذرونیم . بابا دوست داره . منتظرتم  زودی بیا ...
9 آذر 1392

ممنونتم خداجون

خدای خوب و مهربان و دوست داشتنی من وقتی به این همه نعمتی که بی منت روزی روزها و شبهایم نموده ای فکر میکنم ،  از اینکه نمی توانم شکرگزار و قدردان بمانم شرمسارم ، وسعت نگاه و عظمت لطفت به من همیشگی و مستدام. اما من فرزند همان پدر زیاد خواهی هستم که از سیب ممنوعه ات نگذشت، مددی به لطفت که راضی به این همه ای که داده ای باشم و آن را که نبخشیدی صلاحی بدانم که مصلحت روزگار من است. مددی به حضورت که لااقل گاهی به رسم بندگی متواضع و مسلم سر بر آستان بینهایتت بگذارم و تمام امورم رابی شرط و اما ،و اگربه دستان قادر و همیشه پناهت بسپارم ممنونم  به واسطه پسرم      به واسطه همسرم&nb...
3 آذر 1392

روز تاسوعا و نذری باباجون

عمر مامان امروز روز تاسوعا س همه دنیا رو غم گرفته .دل منم ی جورایی غمگینه.اخه امروزامام حسین...........  از صبح امروز بابایی رفته خونه باباجون تا طبق نذر هرساله حلیم رو بار بگذارن .منم الان خونه ام و قراره برم سفره حضرت ابوالفضل (ع)و بعدش میرم خونه باباجون تا فردا ک انشاالله حلیم رو پخش میکنن. مراقبت هستم .این و بدون ک خیلی دوستدارم .عاشقتم عشقم .سر دیگ حلیم حتما برای سلامتیت و عاقبت بخیریت دعا میکنم مامانی . فرشته کوچولوی مامان مراقب خودت باش خدارو شکر  نذر بابا جون هم به خوبی انجام شد.ببخشید ابنباتم چهارشنبه خیلی اذیت شدی اخه تا ساعت 2:30شب مهمون میامد و میرفت (برای هم زدن حلیم )دیگه تا خوابیدیم ساعت 3بود زینب ک...
22 آبان 1392

امروز مامان و بابا

فسقلی من بابا مهدی امروز مارو ناهار مهمون کرد به سفره خونه ؛ خیلی خوش گذشت.روز خوبی باهم داشتیم . در ضمن عزیز دل مامان امشب با بابایی رفتیم نماز جماعت .بعداز نماز هم ی چای خوشمزه خوردیم و من  و شمابرگشتیم خونه و بابایی رفت دنبال ی سری از کاراش . البته تقریبا دو سه هفته ای میشه ک مامانی بیشتر نماز های ظهر و مغرب  رو تو مسجد میخونه. اونم باکی با نی نی نازش با نفسی ک تا هفته پیش از وجودش بی خبر بوده. فکرشو بکن ابنباتم درست از لحظه ای ک خدا شمارو تو دل مامانی گذاشته یهو به دل مامان بیفته نمازهای یومیشو تو مسجد و به جماعت بخونه . وای ک چقدر وجودت با برکته ک مامان و مسجدی کردی تو ثواب نماز جماعت شریکش کردی . الهی...
10 آبان 1392